گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت |
بازديد : 497 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود
عقل با دل رو به رو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود
عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود
عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا می زد، ولی بیهوده بود
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
من کی ام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود
ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
فاظل نظری
***
تک درخت
|
امتياز مطلب : 21
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
|
سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت |
بازديد : 723 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
دردمندی من سوخته ی زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
حافظ
***
تک درخت
برچسبها:
بحر فنا ,
ساقی ,
دولت ,
حافظ ,
غزل ,
تک درخت ,
صومعه ,
دیر مغان ,
طوبی ,
سدره ,
دل و جان ,
,
|
امتياز مطلب : 17
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
|
سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت |
بازديد : 694 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ناز پرورده ای و درد نمی دانی چیست
گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی "برگرد" نمی دانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس
آنچه غم بر سرم آورد نمی دانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شده ام، خندیدی
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
سجاد سامانی
***
تک درخت
|
امتياز مطلب : 15
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 4
|
سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت |
بازديد : 720 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
هم چو فرهاد بود کوه کنی پیشه ی ما
کوه ما سینه ی ما ، ناخن ما تیشه ی ما
شور شیرین ز بس آراست ره جلوه گری
همه فرهاد تراود ز رگ و ریشه ی ما
بهر یک جرعه ی می ، منت ساقی نکشیم
اشک ما باده ی ما، دیده ی ما شیشه ی ما
عشق شیری ست قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما
ادیب نیشابوری
***
تک درخت
برچسبها:
فرهاد ,
کوه کن ,
ادیب نیشابوری ,
شور شیرین ,
رگ ,
ریشه ,
عشق ,
شیر ,
بیشه ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 21
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
|
سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت |
بازديد : 650 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
مرا گویی که چونی؟ چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو، که من مجنونم ای دوست
به فریادم ز تو هر روز، فریاد!
از این فریاد روز افزونم ای دوست
شنیدم عاشقان را مینوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست!؟
ازین افتاده تر که اکنونم ای دوست؟!
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
نظامی
***
تک درخت
برچسبها:
نظامی ,
تک درخت ,
غزل ,
جگر ,
عاشقان ,
فریاد ,
مجنونم ,
حدیث عاشقی ,
رها ,
درد و دل ,
,
|
امتياز مطلب : 16
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 4
|
سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت |
بازديد : 665 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ضرب المثل
بازرگاني ورشكست شد و طلب كاراش اونو به دادگاه كشوندن بازر گانه با يه وكيل مشورت كرد
و وكيل بهش گفت :توي دادگاه هر كس از تو چيزي پرسيد بگو (بله)
با زرگان هم پولي به وكيل داد و قرار شد بقيه پول رو بعد از دادگاه به وكيل بده
فرداش در دادگاه در جواب قاضي و طلباراش همش گفت :
(بله و بله)تا اينكه قاضي گفت اين بيچاره از بدهكاري عقلش رو از دست داده
بهتره شما ببخشيدش طلب كارها هم دلشون به حال اون سوخت و اون رو بخشيدن
فرداي اون روز وكيله به خونه بازر گان رفت و بقيه پولش رو طلب كرد
و مرد بده كار در جواب گفت:
(بله)وكيلم گفت:
باهمه بله با ما هم بله
|
امتياز مطلب : 20
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
|
شنبه 29 مهر 1396 ساعت |
بازديد : 311 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
وقتی میخواهید به گنجشکی غذا دهید
فرار میکند
چرا که میداند
آزادی با ارزش تر از
نان است.....
"فریدون فرخزاد"
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 29 مهر 1396 ساعت |
بازديد : 340 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
دراین عمری که میدانی
فقط چندی تومهمانی
به جان و دل
توعاشق باش
رفیقان را مراقب باش
مراقب باش ﺗﻮبه آنی
دل موری نرنجانی
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که ازآنـی
مولانا
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 29 مهر 1396 ساعت |
بازديد : 302 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
پیرمرد قصه گو گفت:
و انسان تنها نشسته بود، غرق در غم و اندوه.
حیوانات دورش نشستند و گفتند:"ما دوست نداریم تو را اینگونه غمگین ببینیم."
هر چیزی که آرزو داری از ما بخواه،
انسان گفت: می خواهم تیزبین باشم!
عقاب جواب داد: بینایی من مال تو.
انسان گفت: می خواهم قوی دست باشم!
پلنگ گفت: مانند من قدرتمند خواهی شد.
انسان گفت: می خواهم اسرار زمین را بدانم!
مار گفت: نشانت خواهم داد.
و سپس تمام حیوانات هرچه داشتند به او دادند.
وقتی انسان همه چیز را گرفت و رفت، جغد به بقیه گفت:
انسان خیلی چیزها می داند و قادر است کارهای زیادی انجام دهد.
من می ترسم!
گوزن گفت: ولی انسان هرچه آرزو داشت دارد، دیگر جای اندوه و ترس نیست.
اما جغد جواب داد: نه.
حفره ای درون انسان دیدم،
آنقدر عمیق که کسی را یارای پر کردن آن نیست.
این همان چیزی است که او را غمگین می کند و مجبورش می کند بیشتر بخواهد.
او آنقدر به خواستن ادامه می دهد تا روزی که هستی می گوید:
من تمام شده ام و دیگر چیزی ندارم پیشکش کنم!
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 25 مهر 1396 ساعت |
بازديد : 314 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
از سلطان ظالمی پرسیدند: چه می خوری؟
گفت :گوشت ملت
گفتند با چه مینوشی؟ گفت:خون ملت
گفتند چه میپوشی؟ گفت:پوست ملت
گفتند اینها را از کجا می اوری؟
گفت : از جهل ملت.
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 25 مهر 1396 ساعت |
بازديد : 302 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
معلّم وارد کلاس شد، تصمیم داشت از علم روانشناسی که آموخته بود، استفاده کند. پس رو به کودکان خردسال کرده گفت: "هر کس که تصوّر میکند احمق است، برخیزد بایستد."
کسی تکان نخورد و جوابی نداد.
بعد از لحظاتی، کودکی برخاست.
معلّم با حیرت از او پرسید: "تو واقعاً تصوّر میکنی احمقی؟" کودک معصومانه گفت: "خیر آقا؛ ولی دوست نداشتم شما تنها کسی باشید که ایستاده است!
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 25 مهر 1396 ساعت |
بازديد : 368 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
يك شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دكان نجاری شد، عادت نجار اين بود كه موقع ترک کارگاه وسايل كارش را روي ميز بگذارد. آن شب، نجار اره اش را روی ميز گذاشته بود. همينطور كه مار گشت مي زد بدنش به اره گير کرد و كمي زخم شد. مار خيلي عصبانی شد و برای دفاع از خود اره را گاز گرفت. این کار سبب خون ريزی دور دهانش شد و او که نمی فهمید كه چه اتفاقی افتاده، از اينكه اره دارد به او حمله مي كند و مرگش حتمي است تصميم گرفت برای آخرين بار از خود دفاع كرده و هر چه شديدتر حمله كند. او بدنش را به دور اره پيجاند و هي فشار داد. صبح كه نجار به کارگاه آمد روي ميز به جای اره، لاشۀ ماری بزرگ و زخم آلود ديد كه فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زياد مرده است. ما در لحظۀ خشم می خواهیم به ديگران صدمه بزنیم ولی بعد متوجه مي شويم که به جز خودمان كس ديگری را نرنجانده ايم و موقعی اين را درك می کنیم كه خيلي دير شده. زندگی بيشتر احتياج دارد كه گذشت و چشم پوشی كنيم، از اتفاقها، از آدمها، از رفتارها، از گفتارها و به خودمان يادآوری کنیم، گذشت و چشم پوشی.!.
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 21 مهر 1396 ساعت |
بازديد : 303 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
اگر شما در اسراییل به دنیا میآمدید به احتمال زیاد یهودی میشدید!
اگر در عربستان به دنیا میآمدید قطعا مسلمان میشدید!
اگر در اروپا به دنیا میآمدید به احتمال زیاد مسیحی و اگر در ژاپن به دنیا میآمدید شینتو میشدید!
"دین" پدیده ای است که؛
"جغرافیا" برای شما تعیین میکند، پس تعصب برای چیست؟!
آنچه مهم است "اخلاق و انسانیت" است که به جغرافیای زمان و مکان محدود نیست!
چارلی چاپلین
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 21 مهر 1396 ساعت |
بازديد : 309 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
فيل مست و خشمگینی به دنبال مردی افتاد. مرد پس از آن که مسافت زیادی فرار کرد، سرش را به عقب برگرداند و دید فیل کینه جو همچنان در پی او می دود. در حالی که آن مرد از فرط خستگی توانی برای حرکت نداشت، سر راه خود چاهی مشاهده کرد. برای رهایی از خشم فیل به دامن آن چاه رفت و در حالی که مقداری از دهانه ی چاه پایین تر رفته بود، دستش را به خارهایی که در دهانه ی چاه روییده بود، گرفت و ایستاد.
در همان جایی که مرد ایستاده بود، گروهی زنبور عسل لانه داشتند. شاخه ای را هم که مرد دستش را به آن گرفته بود، توسط دو موش سیاه و سفید جویده می شد.
در نتیجه، هر آن امکان داشت آن شاخه بریده شده و مرد به قعر چاه سقوط کند. این وضع در حالی بود که چهار افعی خطرناک کمی پایین تر سر از سوراخ بیرون آورده بودند تا آن مرد را نیش بزنند. در قعر چاه نیز اژدهایی دهان گشوده و منتظر سقوط مرد بود. با این که مرد مذکور در این وضعیت خطرناک قرار داشت، به فکر نجات خود نبود؛ بلکه جاهلانه رفتار می کرد و یکی از دست هایش را به سوی لانه ی زنبور عسل دراز کرده بود تا از آن عسل بخورد.
این حکایت که در کتاب منازل الآخره ی شیخ عباس قمی آمده است، تمثیلی از دنیا و وضعیت انسان در آن است. شیخ عباس در این باره می گوید: «منظور از چاه، دنیا می باشد که پر از بلا و مصیبت برای انسان است. شاخه ای هم که مرد به آن چسبیده بود، عمر آدمی است که پیوسته به وسیله ی شب و روز (دو موش سیاه و سفید) خورده می شود.
چهار مار نیز حکایت خوی و طبیعت انسانی است. اژدهایی که منتظر انسان بود، همان مرگ است و انسان هر روز به آن نزدیک تر می شود. با این که انسان در این وضعیت خطرناک در دنیا به سر می برد، فکر لذت ها و خوشی های زودگذری است که همانند عسل شیرین می نماید و انسان را فریب می دهد.
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
دو شنبه 10 مهر 1396 ساعت |
بازديد : 329 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
هنگامی که از "يوهان تتزل" کشیش قرون وسطی پرسیده شد آیا گناهان آینده را نیز میتواند با پول پاک کند، او گفت بله؛ سوال كننده هم پول را به وی داد و او را مفصل کتک زد و گفت:
گناهم همین بود!
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت |
بازديد : 314 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
چندسال پیش یکروز داشتم نشه مکردم. تقافلی ننه و بابامو و آبجی بزرگ و سرم هوار شدند قیژ کشیدن که:« ای معتاد! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشویا پاشو برو زن بگیرا ».
رفتم خواسگاری؛ دختره پرسید: « مدرک تحصیلیت چیه»؟
گفتم:« دیپلم ردیما»!
گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! کاچه ! پاشو برو دانشگاه ».
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ……برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
پدر دختره پرسید:« زاوا سربازی رفتی»؟
گفتم:« هنوز نه »؛
گفت:« ارررر مردنشدیا نامرد! بزدل! ترسو!
سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازیا ».
رفتم دو سال خدمت سربازی ره انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
ننه دختره پرسید:« شغلت چیه»؟
گفتم: « فعلا که بیکارم»؛
گفت:« بی کار! بی عار! زرتو ! تن لش! علاف! پاشو برو سر کارا ».
رفتم کار پیدا کنم؛ گفتن:« سابقه کار مخایم »؛
رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتن:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدیما ».
دوباره رفتم کار کنم؛ گفتن: «باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدیم».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتن سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتن باید کار کرده باشی ».
گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخاد».
رفتم جایی که سابقه کار نمخاستن. گفتن:« باید متاهل باشی خا ».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستن گفتند باید متاهل باشی ».
گفتن:« باید کار داشته باشی تا بذاریم متاهل شی ».
رفتم؛ گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشم».
گفت:« باید متاهل باشی تا بهت کار بدیم ».
برگشتم؛ رفتم چن مثقال شیره خریدم دوباره دارم نشه مکنم!
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 9 شهريور 1396 ساعت |
بازديد : 419 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
به قلبم نشستی نگفتم چرا
دلم را شکستی نگفتم چرا
به تاری ز گیسوی ابریشمت
دلم را ببستی نگفتم چرا
یکی خواب شبهای چشمم ربود
چو دیدم تو هستی نگفتم چرا
تو آن بیت سبزی که در شعر من
به زاری نشستی نگفتم چرا
هر آن عهد بستی به روز خزان
بهاران گسستی نگفتم چرا
بیا امشب از دوش جبران بکن
که دزدانه جستی نگفتم چرا
قنبر علیزاده
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 18 مرداد 1396 ساعت |
بازديد : 321 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
مشت ميكوبم بر در
پنجه ميسايم بر پنجرهها
من دچارِ خفقانم، خفقان
من به تنگ آمدهام از همه چيز
بگذاريد هوارى بزنم
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 18 مرداد 1396 ساعت |
بازديد : 1125 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
در اين عمري که ميدانی
فقط چندي تو مهماﻧﻲ!
به جان و دل
تو عاشق باش
رفيقان را
مراقب باش
مراقب باش ﺗﻮ به آﻧﻲ،
دل موري نرنجاﻧﻲ...
که در آخر تو ميمانـﻲ و
مشتي خاک که از آﻧﻲ...
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 11 مرداد 1396 ساعت |
بازديد : 538 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
می گویند منبر را از چوب درخت گردو میسازند چون که چوب آن بسیار محکم است و البته سایه و میوه خوبی هم دارد. اما درخت چنار میوه ندارد، سایه آنچنانی هم ندارد و از آن چوبه دار میسازند. استاد شهریار ویژگی این دو درخت را در شعر خود این چنین سروده است:
گفت با طعنه منبری به چنار
سرفرازی چه میکنی؟ بی بار
نه مگر ننگ هر درختی تو؟
کز شما ساختند چوبه دار
پس بر آشفت آن درخت دلیر
رو به منبر چنین نمود اخطار
گفت گر منبر تو فایده داشت
کـار مردم نمیکشید به دار
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 13 تير 1396 ساعت |
بازديد : 302 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم!
بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیم های ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم.
چقدر زندگیها که با این توضیح خواستنها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفتهاند.
اریک فروم
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 1 تير 1396 ساعت |
بازديد : 340 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را
مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را
میکشم در این باد
هرچه باداباد...
سهراب سپهری
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 30 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 381 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
دل خسته
بخوام از تو بگذرم، من با یادت چه کنم؟
تو رو از یاد ببرم، با خاطراتت چه کنم؟
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دلِ خونهخرابم چه کنم؟
تو همونی که واسم، یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من، عشق همیشگی بودی
آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بیکسی عالمی داره، واسه ما یه عادته
چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو
آخه با چه جراتی به دل بگم نمون، برو
دل دیگه خسته شده، به حرف من گوش نمیده
چشم به راه تو میمونه، همیشه غرق امیده
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 29 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 421 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
باور کن انقدر ها هم سخت نیست فهمیدن اینکه بعضیها میآیند که نمانند...! که نباشند...! که نبینند...!
و تو اگر تمامی دنیا را هم حتی به پایشان بریزی
آنها تمامی بهانههای دنیا را جمع میکنند تا از بین آنها بهانهای پیدا کنند که: بروند… دور شوند که نمانند اصلا
پس به دلت بسپار وقتی از خستگیهای روزگار پناه بردی به هر کس
لاقل خوب فکر کن ببین از سر علاقه آمده یا از سر هوس
تا دنیا پر نشود از دوست داشتنهای پر بغض
که دمار از روزگارت در میآورد!
تا نبودنش را تحمل کنی تا رفتنش را طاقت بیاوری
نگذار انقدر خوار و ذلیل شوی
که محبت و عشق را گدایی کنی
عشق حرمت دارد در دلت نگهش دار.
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 17 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 437 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
مثل فرشتهها شدهای احتیاط کن
زیبا و با صفا شدهای احتیاط کن
درهای بیقراری پروانه بسته نیست
ای غنچهای که وا شدهای احتیاط کن
دیدم کسی که رد تو در باد میگرفت
در باد اگر رها شدهای احتیاط کن
از حالت نگاه تو احساس میشود
با عشق آشنا شدهای احتیاط کن
میترسم از چشم بد این حسودها
تفسیر رنگها شدهای احتیاط کن
وقتی طلوع میکنی از پشت پنجره
قابی پر از بلا شدهای احتیاط کن
چندیست من عاشق این زندگی شدم
حالا که جان ما شدهای احتیاط کن
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
|
|
|
|